سلام

سلام به اهالي بي رياي شهر دلدادگي ها

سلام به اونائي كه روزي با ملكوتيان ديوار به ديوار همسايگي كردند و امروز هم به عشق آنها و آنروزها نفس مي كشند ...

از خودم بگم ... من رو كه مي شناسيد ... من پلاكم  ... هم نشين خاكم و يادگار دلي پاكم  وچشم به افلاكم ...

آه ... روزي بود  ... روزگاري بود باغ وطن ما پس از سالها ي سال از زير يوغ استعمار و ظلم و ستم رهائي يافته بود مرز تا مرز ميهن اسلامي مان بدست باغباني پير گل و لاله كاشته شد ...

بادهاي سمي كه از طرف غرب به سمت كشورمان وزيدن گرفته بود تحمل ديدن اين همه گل و لاله را نداشتند و همين بود كه براي پرپر نمودن آنها هجوم آوردند ...

آره ... باغبان لاله ها امام خميني (ره) يا همان حاج آقا روح الله اهالي باغ را به كمك خواستند ....

يكباره باغ پر از عشق و شور شد ... همه آمدند ...

يك رنگي ، هم دلي در باغ موج مي زد ... آره ...

سينه سپر شد دستها در دست هم مشت ...

و مشتها به پتكي سنگين بر سر دشمن ...

تموم جوناي باغمون افلاكي شدند و منهم كه مدتي در سينه يكي از اينا جا خوش كرده بودم كه ...... او به يكباره به آسمونا پر كشيد .... افلاكي شد ... و.من موندم و تموم تنهائي هام ....

از اون روز به بعد چشم به افلاكم و لحظه شماري مي كنم كه ميشه يه بار ديگه بياد و مرا در سينه خود جا بده

در حسرت آنروز

پلاك در خاك