حرفی از جنس درد دل
شاید پیش خودتون فکر کنید که چرا دیگه خیلی وقته این وبلاگ به روز نمیشه؟
پاسخ این سوال رو من که دختر نویسنده وبلاگم بهتون میدم
اگه نگران شدید که چرا دخترش ؟ پس خودش کجاست ؟حق دارین چون که خودش دیگه پیش خداست........
اگه بخوام ازش براتون بگم خیلی چیزا هست که بهتون بگم ولی من اولین چیزی که میگم اینه که یه بابای مهربون و دلسوز که وصفش تو کلام نمی گنجه...
یه بابای مظلوم و درد کشیده که وصف این هم تو کلام نمی گنجه....
ولی نه! قبل همه ی اینا باید میگفتم یه مداح اهل بیت که عاشق و نوکر امام حسینه
یه شاعر توانا که گزیده هایی از یکی از شعرهاش رو براتون گذاشتم
یه امدادگر مخلص و معلم قرآنی متواضع و همسنگر شهدا که عاشق شهادت بود
اگرچه شهید نشد ولی نمیدونم چه سری داشت که همه بهمون گفتن مثل شهدا تشییع شد...
شایسته نبود که من در وبلاگ زیبای بابام چیزی بنویسم ولی اگر این جسارت رو کردم فقط به خاطر این بود که اولا ازتون بخوام خیلی براش دعا کنید ثانیا یاد و خاطره اش رو زنده نگه دارم.
ازتون خواهش می کنم به خاطر پر حرفیام از من گذشت کنید و برای روح پاک پدرم دعا...